تحقیقات / پژوهشات

ما تاجیک‌ها در دوره بیست ساله جمهوریت،


 شاهد حضور دو نسل یا دو دسته از رهبران سیاسی و نظامی در قدرت بودیم.

نسل اولی‌ها یا دسته اولی‌، کسانی مثل فهیم، عبدالله، قانونی، بسم‌الله محمدی، استاد عطا و...را شامل می‌شود. نسل دومی‌ها یا دسته دومی، کسانی مثل مسعود اندرابی، ویس برمک، تاج محمد جاهد، یاسین ضیا، ضیا سراج، احمد ضیا مسعود، فضل احمد معنوی، بهاو‌الدین جیلانی، ضرار مقبل، امرالله صالح، ادیب فهیم و...شامل می‌شود.

وقتی امروز به عقب نگاه می‌کنیم، متاسفانه با این واقعیت تلخ روبرو می‌شویم که هر دو نسل و هر دو گروه نتوانستند از مردم ما نمایندگی شایسته و بایسته نموده و از حقوق و ارزش‌ها و دست‌آوردهای مردم ما دفاع نمایند. هر دو نسل و دسته در کلان روایت پشتونیستی حل و هضم شدند و مامور و معذور.

ظاهرن جرم و تقصیر دو نسل و دسته بالا یکی است. یا به اصطلاح هر دو اشتباه کردند یا خیانت کردند یا به هر حال نتوانستند و باختند میدان را به حریف. اما اگر نیک بنگریم تفاوتی است بین نسل اولی‌ها و نسل دومی‌ها.

چند تفاوت:
۱- اولی‌ها را کرزی و غنی مامور مقرر نکرده بودند. اونها به یمن حضور شان در جنگ علیه طالب، امتیاز کسب کرسی نمایندگی جریان ضد تالبان را در دولت بدست آوردند و بر اساس توافقاتی که حول توافق‌نامه بن شکل گرفت، بر کرسی‌ها جلوس کردند.
۲-اولی‌ها از یک طرف بر اوضاع سیاسی منطقه و جهان در آن زمان اشراف نداشتند و از پشت صحنه توطئه های پیچیده آمریکایی‌ها و انگلیس‌ها و مهره‌های داخلی شان(کرزی و غنی و...) آگاه نبودند و از طرف دیگر شناختی از کرزی و غنی و سایر اعضای تیم توطئه نیز نداشتند.

۳-اولی‌ها دانش و فهم سیاسی آنچنانی نداشتند که بتوانند در یک فضای باز سیاسی بازی کنند و نیز آرمان‌ها و ایده‌های بلند سیاسی نداشتند که در روشنایی آن بتوانند سیاست کنند و بر اساس آن موانع و چالش‌ها و رقبا و دشمنان را بشناسند.

نسل دومی‌ها اما در هر سه مورد متفاوت از اولی‌ها بودند. اینها را کرزی و غنی مقرر کردند. این مقرری‌ها بر اساس یک دیدگاه قومی صورت می‌گرفت. همان طرح مخکش. طرح مخکش این بود که از غیر پشتون‌ها بی‌عرضه‌ها را وزیر و وکیل بسازید تا حضور نمادین اقوام تامین شود اما خلل و مانع درون‌ساختاری فرا راه برنامه‌های پشتونیستی ایجاد نشود. نسل دومی‌ها همه چیز را می‌دانستند. اینها می‌دانستند که آمریکایی‌ها و انگلیس‌ها چه نقشه‌ها دارند. میدانستند که کرزی و غنی و خلیلزاد چه برنامه دارند. چون در پیش چشم اینها خیلی از توطئه‌ها علیه جریان مقاومت و تاجیکان عملی شده بود. اینها خود را خیلی فهمیده و دانسته و متخصص و آگاه به مسائل نیز می‌دانستند.

اگر خلاصه کنیم، این طور می‌شود: نسل اولی‌ها نادانسته اشتباه کردند و نسل دومی‌ها دانسته شریک طرح‌های توطئه علیه جریان مقاومت و تاجیکان شدند. البته از نسل اولی‌ها می‌توان عبدالله را جدا کرد، چون عبدالله اشتباه نه که خیانت کرد. باز از نسل دومی‌ها، می‌توان عده‌ای را استثنا قرار داد. کسانی که امروز در صف مقاومت‌اند، را می‌توان شامل فهرست کسانی کرد که در تلاش جبران اشتباه خود هستند.

از نسل دومی‌ها اما باید جدی مراقب کسانی بود که هنوز هم هم‌کاسه گروه‌ها و حلقاتی اند که در صدد سبوتاژ مقاومت اند. اینها به احتمال زیاد هنوز هم با سازمان‌های استخباراتی غربی کار می‌کنند و احتمال دارد ماموریت بگیرند که مقاومت را تضعیف کنند. مسعود اندرابی را به نظر می‌رسد که می‌توان مشمول این دسته دانست. او به تازگی از راه‌اندازی حرکتی سخن گفته که به قول خودش برای آینده افغانستان درخشان کار می‌کند. او همه اقوام را افغان خوانده و در واقع کلان روایت پشتونها را برغم مخالفت جدی غیر پشتونها نشخوار کرده و خواسته به سیاق سیاسیون معامله‌گر دوره جمهوریت اکت و ادای ملی در بیارد. بی‌تردید هر حرکت ضد تالبی قابل تشویق و حمایت است اما هرگاه حرکتی شکل گیرد که حامیان تالب در بیرون آن را تمویل کنند و شخص شناخته شده و بی‌عرضه‌ای را، صرفن به خاطر شناسنامه تاجیکی‌اش در راس قرار دهند، چنین حرکتی برای مقاومت در حکم مار آستین است.

مسعود اندرابی به اعتقاد من سه ضعف یا عیب یا تقصیر بزرگ و نابخشودنی دارد که صلاحیت‌اش را در مطرح کردن ادعای مبارزه با تالبان و موثر واقع شدن در این زمینه سلب می‌کند.

۱-مسعود اندرابی در زمانی پیشنهاد غنی برای وزارت داخله را پذیرفت که تیم غنی نقشه تسلیم‌دهی قدرت به تالبان را روی میز داشت. در چنین وضعیتی، پذیرش پیشنهاد غنی همکاری با او تلقی می‌شود. یک تاجیک همکار غنی میشود تا روند تسلیم دهی قدرت به نیروی قهار پشتونی فراهم آید. این خیانت است. او هیچ کاری برای دستکم کندسازی این روند نکرد. او تا روزهای آخر جمهوریت همدست تیم غنی بود در روند تسلیم دهی و در روزهای آخر کنار گذاشته شد در بدنامی سقوط شریک نباشد که این خود سوال‌های زیادی را خلق می‌کند. انگار خودش از طراحان توطئه سقوط خواسته باشد که کنارش بگذارند تا در آینده هم بتواند در جناح ضد تالبان جاپایی داشته باشد.

۲-مسعود اندرابی در وزارت داخله خیلی بی‌عرضه و بی صلاحیت ظاهر شد و مثل یک مامور عادی شورای امنیت به فرمان حمدالله محب کار می‌کرد و نتوانست از استقلالیت نهادی پولیس و وزارت داخله دفاع کند. برای او محب لیست روان میکرد که فلانی‌ها را در فلان جا فرمانده پولیس مقرر کن و اندرابی انجام می‌داد و اعتراضی نمی‌کرد‌. او میدانست که این کار باعث فروپاشی پولیس می‌شود، اما دوستی پول و چوکی مانع اعتراضش می‌شد‌. چنین آدمی فاقد روحیه ایستادگی و مبارزه است.

۳-مسعود اندرابی که در امنیت ملی وظیفه مهمی داشت، از کل جریان توطئه کرزی و غنی علیه تاجیکان و مقاومت را می‌دانست و این را نیز می‌دانست که از حضورش در وزارت داخله استفاده ویترینی علیه مقاومت‌گران و تاجیکان میشود اما به خاطر منافع شخصی آن را پذیرفت.

بنابراین حرفم به تعدادی از دوستانی، که بنا به افکار و عقاید ضد تالبانی، از هر که صدای ضدیت با تالب بلند کند، حمایت می‌کنند، این است که محتاط باشند. دا.عش هم علیه تالب می‌جنگد ما که نمی‌توانیم حمایت و تشویق کنیم. مبارزه ما علیه تالب هدفمند است و محور این هدفمندی هویت ماست. کسانی که متعهد به ارزش‌های هویتی ما نباشند و آن را با پررویی و به سادگی تمام به اوغان‌ها به حراج بگذارند، برای جریان هدفمند مقاومت ارزش و اهمیتی ندارند.

نويسنده : مجهول هويت أست .

peg5z